عشق رویایی مطالبی زیبا همراه دانلود ازدواج خوب است اما نه هر ازدواجی. به بیان دیگر می توان گفت ازدواج با بعضی ها گران تمام می شود. این مطلب نگاهی می اندازد به ۱۲ گروه از مردانی که ازدواج با آنها برای زنان گران تمام می شود ... 1 - هوسبازها مردان هوسباز، امروز عاشق هستند و فردا فارغ! آنها خودشان هم نمی دانند دنبال چه هستند. این افراد عاشق عاشق شدن هستند نه دنبال تشکیل زندگی واقعی. آنها برای جذب طرف مقابل، وعده وعیدهای زیادی می دهند. برخی از این مردان در یک زمان، با چند نفر در ارتباط هستند و برخی دیگر بعد از ازدواج، با فرد دیگری رابطه برقرار می کنند. معمولا اگر رابطه این مردان به ازدواج هم ختم شود، احساس رضایت نمی کنند. 2 - هفت خط ها چنین مردانی سر و ته هر چیزی را با زبان بازی هم می آورند. معمولا هم به دنبال دختران ثروتمند هستند. معمولا به کارهای خلاف قانون دست می زنند و دنبال کارهای شرافتمندانه نیستند. آنها هنگام گردش یا مسافرت، خرج را با زیرکی به گردن دیگری می اندازند. 3 - افراد معتاد و دائم الخمر <<<<<<<<<<<ادامه در ادامه مطلب>>>>>>>>>>>>> ادامه مطلب ... هرگز کسی را قضاوت نکنيد چون شما هرگز نميدانيد زندگی آنان چگونه است ...ن شد ,,, او پس از اينکه جواب تلفن را داد، بلافاصله لباسهايش را عوض کرد و مستقيم وارد بخش جراحی شد ,,,
او پدر پسر را ديد که در راهرو می رفت و می آمد و منتظر دکتر بود. به محض ديدن دکتر، پدر داد زد: چرا اينقدر طول کشيد تا بيايی؟ مگر نميدانی زندگی پسر من در خطر است؟ مگر تو احساس مسئوليت نداری؟
پزشک لبخندی زد و گفت: "متأسفم، من در بیمارستان نبودم و پس از دريافت تماس تلفنی، هرچه سريعتر خودم را رساندم ,,, و اکنون، اميدوارم شما آرام باشيد تا من بتوانم کارم را انجام دهم ,,, پدر با عصبانيت گفت:"آرام باشم؟! اگر پسر خودت همين حالا توی همين اتاق بود آيا تو ميتوانستی آرام بگيری؟ اگر پسر خودت همين حالا ميمرد چکار ميکردی؟ پزشک دوباره لبخندی زد و............. <<<<<<<در ادامه مطلب>>>>>>>
ادامه مطلب ...
قسمتي از كتاب کاش حقيقت داشت
مارك لوي تصور کن برنده يك مسابقه شدي و جايزه ات اينه که بانک هرروز صبح يك حساب
برات باز ميکنه و توش هشتاد و شش هزار و چهارصد دلار پول ميگذاره ولي دوتا شرط داره. يكي اينكه همه پول را بايد تا شب خرج کني، وگرنه هر چي اضافه بياد ازت پس ميگيرند. نميتوني تقلب کني و يا اضافهٔ پول را به حساب ديگهاي منتقل کني. هرروز صبح بانک برات يك حساب جديد با همون موجودي باز ميکنه. شرط بعدي اينه که بانک ميتونه هروقت بخواد بدون اطلاع قبلي حسابو ببنده و بگه جايزه تموم شد. حالا بگو چه طوري عمل ميکني؟» او زمان زيادي براي پاسخ به اين سوال نياز نداشت و سريعا" ..... «همه ما اين حساب جادويي را در اختيار داريم: زمان. اين حساب با ثانيهها پر ميشه. هرروزکه از خواب بيدار ميشيم هشتاد و شش هزار و چهارصد ثانيه به ما جايزه ميدن و شب که ميخوابيم مقداري را که مصرف نکرديم نميتونيم به روز بعد منتقل کنيم. لحظه هايي که زندگي نکرديم از دستمون رفته. ديروز ناپديد شده. هرروز صبح جادو ميشه و هشتاد و شش هزار و چهارصد ثانيه به ما ميدن. يادت باشه که من و تو فعلا" از اين نعمت برخورداريم ولي بانک ميتونه هر وقت بخواد حسابو بدون اطلاع قبلي ببنده. ما به جاي استفاده از موجوديمون نشستيم بحث و جدل ميکنيم و غصه ميخوريم. بيا از زماني که برامون باقي مونده لذت ببريم.
متن حكایتمیگویند چند صد سال پیش، در اصفهان مسجدی می ساختند. روز قبل از افتتاح مسجد، كارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرین خرده كاری ها را انجام می دادند. پیرزنی از آنجا رد می شد وقتی مسجد را دید به یكی از كارگران گفت: «فكر كنم یكی از مناره ها كمی كجه!» كارگرها خندیدند. اما معمار كه این حرف را شنید، سریع گفت: «چوب بیاورید! كارگر بیاورید! چوب را به مناره تكیه بدهید. فشار بدهید.» در حالی كه كارگران با چوب به مناره فشار می آوردند، معمار مدام از پیرزن می پرسید: «مادر، درست شد؟!» مدتی طول كشید تا پیرزن گفت: «بله! درست شد! تشكر كرد و دعایی كرد و رفت.» كارگرها حكمت این كار بیهوده و فشار دادن به مناره ای كه اصلاً كج نبود را پرسیدند. معمار گفت: «اگر این پیرزن، راجع به كج بودن این مناره با دیگران صحبت می كرد و شایعه پا می گرفت، این مناره تا ابد كج می ماند و دیگر نمی توانستیم اثرات منفی این شایعه را پاك كنیم. این است كه من گفتم در همین ابتدا جلوی آن را بگیرم!» به خانه رفت
چند سال پیش یک روز جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم، فوتبال نگاه می کردم و تخمه می خوردم. ناگهان پدر و مادر و آبجی بزرگ و خان داداش سرم هوار شدند و فریاد زدند که:« ای عزب! ناقص! بدبخت! بی عرضه! بی مسئولیت! پاشو برو زن بگیر ». رفتم خواستگاری؛ دختر پرسید:« مدرک تحصیلی ات چیست »؟ گفتم:« دیپلم تمام »! گفت:« بی سواد! امل! بی کلاس! ناقص العقل! بی شعور! پاشو برو دانشگاه ». رفتم چهار سال دانشگاه لیسانس گرفتم برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ پدر دختر پرسید:« خدمت رفته ای »؟ گفتم:« هنوز نه »؛ گفت:« مردنشده نامرد! بزدل! ترسو! سوسول! بچه ننه! پاشو برو سربازی ». رفتم دو سال خدمت سربازی را انجام دادم برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ مادر دختر پرسید:« شغلت چیست »؟ گفتم:« فعلا کار گیر نیاوردم »؛ گفت:« بی کار! بی عار! انگل اجتماع! تن لش! علاف! پاشو برو سر کار ». رفتم کار پیدا کنم؛ گفتند:« سابقه کار می خواهیم »؛ رفتم سابقه کار جور کنم؛ گفتند:« باید کار کرده باشی تا سابقه کار بدهیم ». دوباره رفتم کار کنم؛ گفتند:« باید سابقه کار داشته باشی تا کار بدهیم ». برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ گفتم:« رفتم کار کنم گفتند سابقه کار، رفتم سابقه کار جور کنم گفتند باید کار کرده باشی ». گفتند:« برو جایی که سابقه کار نخواهد ». رفتم جایی که سابقه کار نخواستند. گفتند:« باید متاهل باشی ». برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ گفتم:« رفتم جایی که سابقه کار نخواستندگفتند باید متاهل باشی ». گفتند:« باید کار داشته باشی تا بگذاریم متاهل شوی ». رفتم؛ گفتم:« باید کار داشته باشم تا متاهل بشوم ». گفتند:« باید متاهل باشی تا به تو کار بدهیم ». برگشتم؛ رفتم نیم کیلو تخمه خریدم دوباره دراز کشیدم جلوی تلویزیون و فوتبال نگاه کردم!
مردی می خواست تا یک طوطی سخنگو بخرد ، طوطی های متعددی را دید و قیمت جوانترین و زیباترینشان را پرسید . فروشنده گفت : این طوطی ؟ سه چهار میلیون ! ..... و دلیل آورد : این طوطی شعر نو میگه ، تموم شعرای شاملو ، اخوان ، نیما و فروغ رو از حفظه زمانيكه مردي در حال پوليش كردن اتوموبيل جديدش بود كودك 4 ساله اش تكه سنگي را بداشت و بر روي بدنه اتومبيل خطوطي را انداخت.
While a man was polishing his new car, his 4 yr old son picked up a stone and scratched lines on the side of the car.
مرد آنچنان عصباني شد كه دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محكم پشت دست او زد بدون انكه به دليل خشم متوجه شده باشد كه با آچار پسرش را تنبيه نموده
In anger, the man took the child's hand and hit it many times not realizing he was using a wrench.
در بيمارستان به سبب شكستگي هاي فراوان چهار انشگت دست پسر قطع شد
وقتي كه پسر چشمان اندوهناك پدرش را ديد از او پرسيد "پدر كي انگشتهاي من در خواهند آمد" !
When the child saw his father with painful eyes he asked, 'Dad when will my fingers grow back?'
ادامه مطلب ...
عنوان : کتاب نسل عاشقان نویسنده : ر. اعتمادی نوع : رمان زبان : فارسی نوع فایل : PDF تعداد صفحات : ۳۷۷ حجم : ۵٫۳۱ مگا بایت خلاصه داستان : سرگذشتی پر از درس و جذابیت رمانی جذاب از سرگذشت یک دختر کوچک روستا زاده به نام (( شوکا )) که شهرآشوبی می شود . دختری که از مزرعه و کارکردن در خانه های… در روستا و زیر دست نامادری بی انصاف به تهران پناه می آورد و.. گوشه اي از داستان: (مادرش اين دختر بدبخت رو فرستاده تا كلفتي تو رو بكنه ، اونوقت تو مي خواي اونو بفروشي؟ كبري به التماس افتاد : به خدا اشتباه مي كني بهتره از اين بچه بپرسي تا حالا كسي بهش دست زده ؟ رايا خودش را روي صندلي انداخت . ضربه اي كه به مغزش فرود آمده بود . كم سنگين نبود ، پس ماري ارمني نيست ، پدر و مادرش ارمني نيستند؟....) ادامه مطلب ... آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان موضوعات پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
|||||||
|